بنی اسرائیل آن چه را از ابراهیم علیه السلام به آنان رسیده بود، مورد بررسی قرار می دادند مبنی بر اینکه از آنان فرزندی به دنیا می آید که نابودی پادشاه مصر به دست او خواهد بود. این مژده و بشارت در میان بنی اسرائیل مشهور بود و برخی از امیران فرعون این سخن را به فرعون رساندند. پس دستور داد تا پسران بنی اسرائیلی را بکشند تا آن پسر هم در میان آنان کشته شود. پس بنی اسرائل درپستی و خفت و ظلم و ستم فرعون زندگی حقیرانه خود را می گذراند {بي گمان فرعون در آن سرزمين تكبر ورزيد و مردمانش را گروه گروه كرد، گروهي از آنان را به استضعاف ميكشيد، پسرانشان را سر ميبريد و دخترانشان را زنده نگاه ميداشت، بي گمان او از فسادكاران بود } [سوره قصص آیه4]
خداوند خواست تا بر بنی اسرائیل تحقیر شده و خوار نگه داشته شده؛ احسان کند و منت بنهد {و ميخواهيم بر آنان که در زمين به استضعاف كشيده شدهاند، منّت نهيم و آنان را پيشوا سازيم و آنان را وارث [زمين] گردانيم (5) و در زمين به آنان تمكّن دهيم و به فرعون و هامان و لشكريان آن دو از [دست] آن [به استضعاف گرفته شدگان] آنچه [را که از آن] ميترسيدند، بنمايانيم (6)} [سوره قصص آیه5 -6]
با وجود اینکه فرعون سعی زیادی کرد تا موسی به وجود نیاید و برای این هدف مردان و زنان قابله او زنان حامله را زیر نظر داشتند و زمان وضع حمل را منتظر بودند و هرگاه زنی پسری به دنیا می آورد آن قصاب ها او را در جا سر می بریدند، اما خداوند خواست تا به فرعون و هامان نشان بدهد آن چه را از آن می ترسیدند .
و آن گاه که مادر موسی وضع حمل نمود {و به مادر موسي الهام كرديم که به او شير بده. پس چون بر او بيمناك شدي، او را به دريا بينداز و مترس و اندوه مخور، به يقين ما او را به نزد تو باز خواهيم آورد و او را از رسالت يافتگان خواهيم گرداند } [سوره قصص آیه7]
بر زندگی او ترسید پس او را در گهواره ای گذاشت و او را در رود انداخت {آن گاه خانواده فرعون او را بر گرفتند تا سرانجام برايشان دشمن و [مايه] اندوه شود. بي گمان فرعون و هامان و لشكريانشان خطا كار بودند } [سوره قصص آیه8]
و دوستی موسی در دل زن فرعون انداخته شد {و زن فرعون گفت: [او] براي من و براي تو چشم روشني است. او را نكشيد، باشد که به ما سود بخشد و يا او را به فرزندي گيريم و آنان [حقيقت را] نميدانستند } [سوره قصص آیه9]
اما مادر موسی {و دل مادر موسي [از اميد و صبر] تهي شد. به يقين نزديك بود که آن [حكايت] را- اگر دلش را استوار نميساختيم تا از باور دارندگان باشد- آشكار سازد (10) و به خواهرش گفت: به دنبالش برو، آن گاه [خواهرش] او را از دور ديد، در حالي که آنان نميدانستند. (11)} [سوره قصص آیه11-10] { و پيش از [آمدن] خواهر موسي شير همه دايگان را بر او حرام ساختيم. آن گاه [خواهرش] گفت: آيا شما را به خانوادهاي رهنمون شوم که برايتان عهدهدار سرپرستي او گردند در حالي که خير خواه او باشند! (12)[در نهايت] او را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن گردد و اندوه نخورد و تا بداند که وعده خداوند حقّ است ولي بيشترشان نميدانند (13)} [سوره قصص آیه13-12]
موسی علیه السلام در خانه فرعون سرکش رشد کرد و بزرگ شد {و چون به [كمال] رشد خود رسيد و [اندامش] سامان يافت به او حكمت و دانش داديم. و اين گونه به نيكوكاران پاداش ميدهيم (14)و هنگامي به شهر در آمد که مردمانش غافل بودند، آن گاه در آنجا دو كس را ديد که پيكار ميكنند. يكي از قوم او و آن ديگر از دشمنانش بود، آن گاه كسي که از قومش بود بر [عليه] كسي که از دشمنانش بود از او ياري خواست، و [موسي] به او مشت زد و او را كشت. گفت: اين از كار شيطان است. بي گمان او دشمن گمراه كننده آشكاري است (15)گفت: پروردگارا، من به خود ستم كردم، مرا بيامرز. آن گاه [خداوند] او را آمرزيد. حقّا که او آمرزنده مهربان است (16)گفت: پروردگارا، به خاطر انعامت در حقّ من [از اين پس] هرگز هم پشت گناهكاران نخواهم بود (17)} [سوره قصص آیه17-14]
اما بعد از اینکه او دشمنش و دشمن اسرائیلی را کشت {پس بيمناك [شب را] در شهر- چشم به راه- به بامداد رساند که ناگهان [ديد] همان كسي که ديروز از او ياري خواسته بود، او را به فرياد ميخواند. موسي به او گفت: بي گمان تو گمراهي آشكاري (18)پس چون [موسي] خواست به شخصي که دشمن هر دوي آنان بود، حمله برد. [او] گفت: اي موسي، آيا ميخواهي مرا بكشي چنان که ديروز كسي را كشتي! نميخواهي مگر آنكه در اينکه سرزمين ستمگر باشي و نميخواهي که از نيكوكاران باشي (19)و كسي از دورترين نقطه شهر شتابان آمد. گفت: اي موسي، سران در [باره] تو مشورت ميكنند تا تو را بكشند. [از شهر] بيرون شو. من از خير خواهان تو هستم (20)پس بيمناك [و] در حالي که [به هر سو] مينگريست از آنجا بيرون شد. گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران رهايي بخش (21)} [سوره قصص آیه21-18]
از مصر به سمت مدین بیرون شد {و هنگامي که به شهر مدين روي نهاد، گفت: از پروردگارم اميدوارم که مرا به راه راست هدايت كند (22)و چون به آب مدين رسيد بر آن [آب] گروهي از مردم را ديد که [به حيوانات] آب مينوشاندند و پايينتر از آنان دو زن را يافت که [حيواناتشان را] باز ميدارند، گفت: كار و بار شما چيست! گفتند: [به حيواناتمان] آب نميدهيم تا آنكه چوپانان [حيوانات خود را] باز گردانند. و پدرمان پير كهنسالي است (23)آن گاه [حيواناتشان] را برايشان آب داد، سپس به سايه روي آورد و گفت: پروردگارا، من به هر خيري که بر من بفرستي [سخت] نيازمندم (24)} [سوره قصص آیه24-22]
دو دختر به پدرشان- شعیب پیغمبر- موضوع را خبر دادند، پس پیغمبر خدا شعیب یکی از دو دخترش را برای صدا کردن موسی فرستاد: {آن گاه يكي از [آن] دو در حالي که آزرمگين راه ميرفت، به نزد او آمد. گفت: پدرم تو را دعوت ميكند تا مزد آنكه [حيواناتمان را] برايمان آب دادي به تو بدهد.} [سوره قصص آیه25]
و موسی به نزد شعیب علیهما السلام رسید {پس چون به نزد او آمد و داستان را بر او حكايت كرد. گفت: مترس، از گروه ستمكاران رهايي يافتي } [سوره قصص آیه25]
و چون دخترش امانتداری موسی علیه السلام را دید {يكي از آن دو زن گفت: پدرجان، او را اجير كن. بي گمان بهترين كسي را که به اجرت گيري [بايد چنين شخصي] تواناي امين باشد } [سوره قصص آیه26]
پس شعیب از موسی علیهما السلام خواست تا {[شعيب] گفت: من ميخواهم که يكي از اين دو دخترم را در برابر آنكه هشت سال براي من كار كني به ازدواج تو در آورم. آن گاه اگر ده سال را تمام كني، آن از سوي تو [تبرّع] است و نميخواهم که بر تو سخت گيرم. اگر خداوند بخواهد مرا از شايستگان خواهي يافت (27)[موسي] گفت: اين [پيمان] ميان من و تو باشد. هر يك از اين دو مدّت را که بگزارم، نبايد تجاوز در حقّ من صورت پذيرد. و خداوند بر آنچه ميگوييم گواه است (28)} [سوره قصص آیه28-27]
و آن گاه که موسی مدت زمان مورد توافق را به پایان برد، به همراه همسرش به قصد مصر خارج شد {پس چون موسي [آن] وقت معين را به پايان رساند و خانوادهاش را [همراه] برد از سوي [كوه] طور آتشي ديد. به خانوادهاش گفت: درنگ كنيد که من آتشي ديدهام، اميدوارم از آنجا خبري يا شعلهاي از آتش برايتان بياورم، باشد که گرم شويد } [سوره قصص آیه29]
و در این هنگام خداوند بر او وحی نمود {پس چون [به نزديكي] آن رسيد از كرانه راست وادي در جايگاه خجسته از [ميان] درخت آواز داده شد که: اي موسي، من خداوند، پروردگار جهانيانم. (30)و اينكه چوبدستيات را بيفكن. چون آن را ديد که ميجنبد که گويي ماري است، به پشت روي گرداند و باز نگشت. [گفتيم:] اي موسي، پيش آي و مترس. حقّا که در اماني (31)دستت را به گريبانت در آر تا سفيد بي عيب بيرون آيد و بازويت را [براي حذر] از ترس به سوي خود به هم آر. اين دو [پديده شگرف] دو برهان از سوي پروردگارت به فرعون و اشراف [قوم] اوست که آنان گروهي بدكار بودند. (32)} [سوره قصص آیه32-30]
اما موسی علیه السلام از فرعون ترسید زیرا پیش از این کسی از آنان را کشته بود و همچنین به سبب گرهی که در زبانش بود {گفت: پروردگارا، من كسي از آنان را كشتهام، پس ميترسم که مرا بكشند (33)و برادرم هارون از من زبان آورتر است، پس او را با من [به عنوان] امدادگري بفرست که مرا تصديق كند. من ميترسم از آنكه مرا دروغزن انگارند (34)} [سوره قصص آیه34-33]
از خداوند درخواست نمود تا برادرش هارون را وزیر و یاور او قرار بدهد {و از خانوادهام دستياري براي من بگمار. (29)هارون، برادرم را. (30)تواناييام را با او استوار دار. (31)و او را در كار من شريك ساز. (32)تا تو را بسيار تسبيح گوييم (33)و بسيار تو را ياد كنيم (34)بي گمان تو به [حال] ما بينايي (35)گفت: اي موسي، بي شك خواستهات بر آورده شد (36)} [سوره طه آیه36-29]
آن گاه به سوی فرعون رفتند و پیام توحید و یکتا پرستی و فقط پرستش خدای یکتا را به او ابلاغ کردند و به او ابلاغ کردند که بنی اسرائیل را از اسارت خود و سیطره و ظلم و ستم آزاد کند و آنان را بگذارد تا هر جا که می خواهند به پرستش خدایشان پرداخته و به توحید و دعا و فروتنی برای او بپردازند. اما فرعون تکبر اختیار کرده و سرکشی و طغیان نمود. و به موسی به دیده تحقیر نگریسته و او را کوچک و ناچیز شمرده و به او گفت {[فرعون] گفت: [اي موسي] آيا تو را در كودكي ميان خود پرورش نداديم! و سالها از عمرت را در [ميان] ما نماندي! (18)و از تو سر زد آن كاري که انجام دادي، و تو از ناسپاسگزاراني (19)} [سوره شعراء آیه19-18]
موسی به او پاسخ داد {[موسي] گفت: آن را آن گاه مرتكب شدم که از سرگشتگان بودم } [سوره شعراء آیه 20 ]
یعنی: پیش از آن که بر من وحی شود و پیامی بر من بیاید {پس چون از [كيفر] تان ترسيدم، از شما گريختم، آن گاه پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از رسالت يافتگان گرداند } [سوره شعراء آیه21]
سپس در برابر ذکر نیکی های فرعون به او در تربیت کردنش در ایام کودکی و جوانی، پاسخ داد {و آيا اين نعمتي است که بر من منّت مينهي که بني اسرائيل را به بندگي گرفتهاي! } [سوره شعراء آیه22]
یعنی: این نعمتی که تو یاد کردی مبنی بر اینکه بر من لطف و احسان نموده ای در حالی که من فردی از بنی اسرائیل هستم در برابر آنچه تو با تمام مردم بنی اسرائیل انجام می دهی و آنان را به بندگی گرفته ای و از آنان بیگاری کشیده و آنان را مجبور به خدمتگذاری و دیگر کارهای خودت کرده ای، چیزی نیست. بعد فرعون از خدایی پرسید که موسی به سوی او دعوت می کند {فرعون گفت: و پروردگار جهانيان [ديگر] چيست! } [سوره شعراء آیه23]
پاسخ قانع کنند آن بود: {[موسي] گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در بين آن دو است، اگر اهل يقينايد } [سوره شعراء آیه24]
فرعون شروع به ریشخند کرد: {[فرعون] به كساني که پيرامونش بودند گفت: آيا نميشنويد! } [سوره شعراء آیه25]
موسی دعوت خود را ادامه داد و به هیچ کس اعتنایی ننمود: {[موسي] گفت: پروردگار شما و پروردگار نياكان پيشينتان است } [سوره شعراء آیه26]
سرکشی فرعون افزایش یافت {[فرعون] گفت: بي گمان رسولتان که به نزد شما فرستاده شده ديوانه است } [سوره شعراء آیه27]
اما موسی از هدف و موضع خود کوتاه نیامد {[موسي] گفت: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه بين آن دو است، اگر در مييابيد } [سوره شعراء آیه28]
پس آن دیکتاتور متکبر که حجت و دلیلی نداشت و فاقد عقل و منطق بود شروع به استفاده از ابزار تهدید کرد {[فرعون] گفت: اگر غير از من معبودي برگزيني، البته تو را زنداني خواهم كرد } [سوره شعراء آیه29]
اما همان گونه که ریشخند و استهزاء موسی را از دعوتش منصرف نمی کرد تهدید نیز کاری از پیش نبرد، و به او پاسخ داد {[موسي] گفت: آيا اگر هم برايت معجزهاي آشكار بياورم [باز مرا زنداني خواهي كرد!] (30)[فرعون] گفت: اگر از راست گوياني آن را بياور (31)آن گاه چوبدستياش را افكند، که ناگهان آن اژدهايي آشكار شد (32)و دستش را [نيز] بر آورد، که ناگهان آن [نيز] در ديده تماشاگران سپيد پديدار شد (33)[فرعون] به اشرافي که پيرامونش بودند، گفت: بي گمان اين [مرد] جادوگري داناست (34)} [سوره شعراء آیه34-30]
فرعون ترسید که مردم به او ایمان بیاورند {[فرعون] به اشرافي که پيرامونش بودند، گفت: بي گمان اين [مرد] جادوگري داناست (34)ميخواهد که شما را با جادويش از سرزمينتان بيرون كند، پس به من چه نظري ميدهيد (35)گفتند: او و برادرش را مهلت بده و گرد آورندگان [جادوگران] را به شهرها بفرست (36)تا هر جادوگر دانايي را به [نزد] تو آورند (37)} [سوره شعراء آیه37-34]
بعد از آن فرعون تمام دلایل را دید، اما تکبر ورزید و سرکشی اختیار کرد {و بي شك همه آيات خود را به او (فرعون) نموديم، ولي دروغ انگاشت و نپذيرفت (56)گفت: اي موسي، آيا به نزد ما آمدهاي تا با جادويت ما را از سرزمينمان بيرون كني! (57)البته [ما نيز] جادويي مانند آن براي تو در ميان ميآوريم، پس بين ما و خودت در مكاني مقبول [هر دو طرف] وعدهاي بگذار که نه ما و نه تو خلافش نكنيم (58)گفت: وعدهگاهتان روز جشن باشد و آنكه به وقت چاشت مردمان گرد آورده شوند (59)فرعون باز گشت، و [همه] حيلهاش را به كار بست، سپس آمد (60)} [سوره طه آیه 60-56]
موسی ترسید بر آنان عذاب نازل شود {موسي به آنان گفت: واي بر شما، بر خداوند دروغ نبنديد. آن گاه شما را به عذابي نابود سازد. و كسي که افترا بندد، ناكام گردد } [سوره طه آیه61]
پس اختلاف نظر پیدا کرده و برخی به برخی دیگر گفتند: این سخن ساحر و جادوگر نیست {پس در [باره] كارشان در ميان خود اختلاف كردند و راز [شان] را پنهان داشتند } [سوره طه آیه62]
اما از نظر خود برگشتند و اکثرشان گفتند {گفتند: بي گمان اين دو كس دو جادوگرند، ميخواهند که شما را با جادوشان از سرزمينتان بيرون كنند و آيين شايسته شما را از ميان بردارند (63)پس [همه] حيلهتان را به كاربنديد، آن گاه صف بسته باز آييد. و بي گمان امروز هر كس که چيره گردد، كامياب شده است (64)} [سوره طه آیه64-63]{گفتند: اي موسي، يا [آن است] که تو [عصا را] بيفكني يا آنكه ما نخستين كسي باشيم که افكند (65)[موسي] گفت: [شما] بيفكنيد، پس ناگهان ريسمانهايشان و عصاهايشان از سحر آنان در [نظر] موسي چنان نمودار شد که جنب و جوش دارد (66)} [سوره طه آیه-66-66]
ترسید که جادوگران مردم را به فتنه بیندازند {آن گاه موسي در دل خود ترسي احساس كرد } [سوره طه آیه67]
و دستور از جانب خداوند آمد {گفتيم: مترس. به راستي که تو چيره [و برتر] ي. (68)و آنچه را در دست خود داري بيفكن تا چيزي را که بر ساختهاند، فرو بلعد. بي شك آنچه بر ساختهاند، نيرنگ جادوگر است و جادوگر هر جا که رود رستگار نميشود (69)} [سوره طه آیه69-68] {و به موسي وحي كرديم که عصايت را بيفكن، پس ناگهان آن [عصا] آنچه را که به دروغ بر ميساختند فرو ميبلعيد(117)آن گاه حق ثابت و آنچه آنان ميكردند باطل شد (118)} [سوره اعراف آیه118-117]
و آن امری ناگهانی و غیر قابل انتظار بود {و [فرعونيان] در آنجا مغلوب شدند و خوار گشتند (119)و جادوگران به سجده در آمدند (120) گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (121)پروردگار موسي و هارون (122)} [سوره اعراف آیه122-119] {آن گاه جادوگران سجدهكنان در افتادند، گفتند: به پروردگار هارون و موسي ايمان آوردهايم } [سوره طه آیه70]
عکس العمل فرعون یک تهدید ابلهانه بود {[فرعون] گفت: آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد. بي گمان او بزرگتان است که به شما جادو آموخته است. پس [بدانيد] که دستانتان و پاهايتان را بر خلاف همديگر ميبرّم و شما را بر تنههاي [درخت] خرما به دار كشم و بي شك خواهيد دانست كدام يك از ما سخت كيفرتر و پايندهتر است } [سوره طه آیه71]
پاسخ آنان نیز غیر قابل انتظار بوده و نشان داد که ایمان با صاحبان خود چه کار می کند {گفتند: چه باك، ما به سوي پروردگارمان باز ميگرديم (50)ما اميدواريم که پروردگارمان گناهانمان را از آن روي که نخستين ايمان آورندگان بودهايم بيامرزد (51)} [سوره شعراء آیه51-50]
فرعون آزار و اذیت مومنان را ادامه داد. پس خداوند متعال او و همراهان او را به نتیجه اعمالشان رساند {و به راستي فرعونيان را به قحط سالي و كاهش فرآوردهها گرفتار كرديم باشد که آنان پند پذيرند (130) پس چون خوشي به آنان روي ميآورد، ميگفتند: اينکه سزاوار ماست و اگر گزندي به آنان ميرسيد، به موسي و كساني که با او بودند فال بد ميزدند. بدان که فال بدشان فقط به نزد خداوند است ولي بيشترشان نميدانند (131)} [سوره اعراف آیه131-130]
اما آنان ایمان نیاوردند و توبه نکردند {و گفتند: هر چه را که از نشانهها در ميان آري تا با آن ما را جادو كني، [بدان که] ما به تو ايمان نميآوريم (132)پس طوفان و ملخ و كنه و غوكها و خون را به عنوان نشانههاي روشن بر آنها فرو فرستاديم. باز كبر ورزيدند و گروهي گناهكار بودند (133)} [سوره اعراف آیه132-133]
و چون صبر و تحمل آنان تمام شد {و هنگامي که عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: اي موسي، پروردگارت را با آنچه به تو وحي [و عهد] كرده است، براي ما بخوان. اگر عذاب را از ما بگرداني، قطعا به تو ايمان ميآوريم و بني اسرائيل را با تو ميفرستيم (134)پس چون عذاب را تا مدّتي که آنان به آن خواهند رسيد، از آنان برداشتيم، ناگهان پيمان شكني كردند (135)} [سوره اعراف آیه135-134]
به هیچ عهد و قولی که داده بودند وفا نکردند بلکه عهد خود را شکستند و گفتند {پس از آنان انتقام گرفتيم و آنان را در دريا غرق كرديم چرا که آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل بودند } [سوره اعراف آیه136]
و آن گاه که اهل مصر در کفر و سرکشی و عناد شان فرورفتند و به شدت از پادشاهشان فرعون حمایت کرده و با پیغمبرشان کلیم الله موسی بن عمران علیه السلام به مخالفت پرداختند، خداوند متعال برای مصریان دلایل فراوان و معجزات عظیمی نشان داد . و امور خارق العاده ای بسیار چشمگیر و حیرت آوری برای آنان به ظهور رساند. اما آنان با وجود این از عقاید خود دست نکشیدند و رفتار خود را عوض نکرده و به سوی خدا بازنگشتند و جز تعداد کمی از قوم فرعون و البته جادوگران و بنی اسرائیل کس دیگری ایمان نیاورد و ایمان آنان به خاطر ترس از فرعون و قهر و غضب او پنهانی بود. پس خداوند بلند مرتبه به موسی و برادرش هارون علیهما السلام وحی کرد که خانه های مجزایی از خانه های فرعونیان برای خود بگیرند تا هر گاه امر شدند برای کوچ حرکت کنند. تا خانه های یکدیگر را بدانند و در آن جا خدایشان را بپرستند {و به موسي و برادرش وحي كرديم که براي قومتان در مصر خانهها [يي] را مسكن گزينيد و خانههايتان را رو به قبله قرار دهيد و نماز بر پاي داريد. و به مؤمنان بشارت ده } [سوره یونس آیه87]
و خداوند به بنده اش موسی وحی کرد {و به موسي وحي كرديم که بندگانم را شبانه ببر، بي گمان شما تعقيب ميشويد } [سوره شعراء آیه52]
و عکس العمل فرعون چنین بود {آن گاه فرعون گرد آورندگان را به شهرها فرستاد (53)که [جار زدند] اينان گروهي اندكاند (54)و حقّا که آنان ما را به خشم آوردهاند (55) و ما انبوهي مسلّح هستيم (56) [سوره شعراء آیه56-53]
و خداوند خواست {[خداوند ميفرمايد:] پس آنان را از باغها و چشمهها (57)و گنجها و منزلگاهي نيك بيرون رانديم (58)چنين [كرديم] و آنها را به بني اسرائيل به ميراث داديم (59)} [سوره شعراء آیه59-57]
پس آنان به بنی اسرائیل رسیدند {آن گاه به هنگام بر آمدن خورشيد آنان را تعقيب كردند } [سوره شعراء آیه60]
و آن گاه که به بنی اسرائیل رسیدند {سپس چون دو گروه همديگر را ديدند، ياران موسي گفتند: بي گمان به ما رسيدند } [سوره شعراء آیه61]
و پاسخ فرستاده خدا موسی علیه السلام انباشته از اعتماد و شناخت به خداوند سبحان و توکل به او بود {[موسي] گفت: چنين نيست. البته پروردگارم با من است که به من راه خواهد نمود } [سوره شعراء آیه62]
و هدایت و رحمت خداوند آمد {پس به موسي وحي كرديم که چوبدستيات را به دريا بزن. آن گاه [دريا] شكافت آن گاه هر پارهاي [از آن] مانند كوهي بزرگ شد (63)و ديگران را [نيز] آنجا نزديك آورديم (64)و موسي و همراهانش را همگي نجات داديم (65)سپس ديگران را غرقه ساختيم (66)بي گمان در اين [ماجرا] نشانهاي است و بيشترشان مؤمن نبودند (67)و بي گمان پروردگارت پيروزمند مهربان است (68)} [سوره شعراء آیه68-63]
و در این لحظه ترسناک {و بني اسراييل را از دريا گذرانديم. آن گاه فرعون و لشكريانش از روي ستم و تجاوزكاري در تعقيب آنان شدند.)} [سوره یونس آیه 90]
و اینجا بود که فرعون به مرگ و غرق شدن خودش یقین کرد {تا هنگامي که [درد] غرق شدن به او رسيد، گفت: ايمان آوردم که معبود [راستيني] نيست مگر كسي که بني اسراييل به او ايمان آوردهاند. و من از تسليم شدگانم } [سوره یونس آیه 90]
اما دیگر خیلی تاخیر کرده بود و مرگ او را دربرگرفت {آيا اكنون! حال آنكه پيش از اين نافرماني كردي و از تباهكاران بودي } [سوره یونس آیه 91]
خداوند متعال با غرق کردن دشمن؛ نعمت خود بر بنی اسرائیل را تکمیل کرد و چون از دریا عبور کردند {و بني اسرائيل را از دريا گذرانديم، آن گاه بر گروهي وارد شدند که بر پرستش بتاني که داشتند، ملتزم بودند. گفتند: اي موسي، براي ما [نيز] معبودي قرار بده چنان که آنان معبوداني دارند. } [سوره اعراف آیه 138]
یک در خواست بی منتها جاهلانه بود. بعد ازآنکه خداوند آنان را از دست فرعون و لشکریانش نجات داد: {[موسي] گفت: به راستي شما گروهي هستيد که ناداني ميكنيد (138) بي گمان اينان، بنياد كارشان بر باد رفته و آنچه ميكردند باطل است (139)} [سوره اعراف آیه 139-138]
و سپس موسی برای دیدن خدایش رفت {و با موسي سي شب وعده كرديم و آن [ميعاد] را به ده شب [ديگر] كامل ساختيم، پس ميعاد پروردگارش چهل شب كامل شد و موسي به برادرش هارون گفت: در ميان قومم جانشين من باش و درستكاري كن و از راه مفسدان پيروي مكن } [سوره اعراف آیه 142]
و خداوند با موسی سخن گفته و او را با سخن و رسالت اش به خود نزدیک ساخت و عزیز گرداند) {گفت: اي موسي، بيگمان من با پيام هايم و با كلام خود تو را بر [ديگر] مردمان برگزيدم. پس آنچه را که به تو عطا كردم، بگير و از سپاسگزاران باش } [سوره اعراف آیه 144 ]
و او را با موعظه و توراتی که احکام خداوند در آن بودند؛ نعمت داد {و در لوحها از هر چيزي براي پند و بيان همه چيز، براي او نوشتيم. آن گاه [گفتيم:] آن را به جدّ [و جهد] بگير و به قومت فرمان ده تا به بهترين آن عمل كنند. سراي نافرمانان را به شما خواهم نماياند } [سوره اعراف آیه 145]
آن گاه که ملاقات پایان یافت، خداوند تورات را به او داد و موسی به سوی قومش بازگشت و دید که {و قوم موسي پس از [رفتن] او از زيورشان گوسالهاي، پيكري را که بانگي [همچون بانگ گاو] داشت، ساختند. آيا نديدند که آن با آنان سخن نميگويد و راهي به آنان نمينماياند! او را [به پرستش] گرفتند و ستمكار بودند (148)و چون پشيمان شدند و ديدند که به راستي گمراه شدهاند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحمت نياورد و ما را نيامرزد، البته از زيانكاران خواهيم بود (149)} [سوره اعراف آیه 149-148]
خبر این رویداد تاثیر بسیار بزرگی بر موسی گذاشت {و چون موسي خشمناك و اندوهگين به سوي قومش باز آمد، گفت: پس از من برايم چه جانشين بدي بوديد. آيا [با پرستش گوساله] از حكم پروردگارتان پيشي گرفتيد. و لوحها را [بر زمين] انداخت و [موي] سر برادرش را در حالي که آن را به سوي خويش ميكشيد، گرفت. [هارون] گفت: اي پسر مادر من، به راستي اين قوم مرا ناتوان شمردند و نزديك بودند که مرا بكشند، پس با [خوار داشتن] من دشمنان [من و تو] شاد مكن. و مرا با گروه ستمكاران قرار مده (150)گفت: پروردگارا، مرا و برادرم را بيامرز و ما را مشمول رحمت خويش گردان. و تو بخشايندهترين بخشايندگاني. (151) [سوره اعراف آیه 151-150]
و سپس سامری، سازنده گوساله را مورد خطاب قرار داد و به او گفت {[آن گاه] گفت: اي سامري، كار و بار تو چيست! } [سوره طه آیه 95]
پاسخ داد {گفت: به چيزي آگاه شدم که [مردم] به آن آگاهي نيافتند. که مشتي خاك از نقش پاي فرستاده [خداوند] بر گرفتم آن گاه آن را افكندم و بدينسان نفسم [اين كار را] برايم آراسته جلوه داد } [سوره طه آیه 96]
پاسخ موسی در برابر هر گونه شرک به خداوند؛ قوی و قاطع بود {گفت: پس برو. بي گمان در زندگاني دنيا [اين كيفر را] داري که خواهي گفت: [به من] دست نزنيد و به راستي وعدهاي [ديگر] داري که هرگز در حقّ تو خلاف [آن رفتار] نشود و به آن معبودت بنگر که بر [پرستش] آن قرين شده بودي. آن را خواهيم سوزاند، آن گاه در دريا پخش و پراكندهاش سازيم (97)فقط معبودتان خداوندي است که معبود [راستيني] جز او نيست. در دانش فراگير همه چيز است (98)} [سوره طه آیه98-97]
سپس موسی بعد از گرفت الواح، آنان را به سوی سرزمین مقدس برد {و چون خشم از [خاطر] موسي فرو نشست، لوحها را بر گرفت و در نسخه آن براي كساني که از پروردگارشان ميترسند، هدايت و رحمت بود } [سوره اعراف آیه 154 ]
برخی از بنی اسرائیل نمی خواستند به دستورهای تورات عمل کنند. پس خداوند کوه را بر بالای آنان برافراشت {و چنين بود که كوه را چنان که گويي سايباني است، بر فرازشان برافراشتيم و گمان بردند که آن بر آنان فرو خواهد افتاد. آنچه را که به شما داديم به جدّ [و جهد] بگيريد و آنچه را که در آن است ياد كنيد، باشد که شما پروا پيشه كنيد } [سوره اعراف آیه 171]
پس با وجود اینکه آن سبب هدایت و رحمت بود اما آنان به سبب ترس افتادن کوه آن را پذیرفتند.
بهانه گیری بنی اسرائیل با موسی علیه السلام ادامه یافت. تا این که شخصی ثروتمند از بنی اسرائیل را کشتند. برادر زاده اش در شب او را به قتل رساند و سرش را برید! و در باره قاتل اختلاف کردند و یکدیگر را متهم کردند و هرکس این تهمت را از خود دور می کرد. پس دعوا را به نزد پیغمبر خدا موسی علیه السلام بردند و با بی ادبی و بی نزاکتی گفتند: ای موسی اگر تو فرستاده خدا هستی پس از خدا بپرس! خداوند به موسی دستور داد تا به بنی اسرئیل بگو گاوی را بکشند و سپس عضوی از آن را بر بدن مقتول بزنند. او به دستور خداوند زنده می شود و قاتل را نام خواهد برد. خدای بلند مرتبه می فرماید {و هنگامي که كسي را كشتيد، آن گاه در [باره] اش به نزاع پرداختيد. حال آنكه خداوند آشكار كننده چيزي است که پنهان ميكرديد (72) پس گفتيم آن [شخص] را به عضوي از آن [گاو] بزنيد. خداوند مردگان را بدينسان زنده ميكند و نشانههايش را به شما مينماياند تا مگر خرد ورزيد(73)}[سوره بقره آیه 73-72]
موسی گفت: گاوی بکشید و اگر هر گاوی می کشتند کافی بود اما بهانه گیری کردند. پس خداوند بر زبان پیغمبرش موسی گفت {و هنگامي که موسي به قومش گفت: خداوند شما را به سر بريدن گاوي فرمان ميدهد. گفتند: آيا ما را به ريشخند ميگيري! گفت: به خدا پناه ميبرم از آنكه از نادانان باشم }[سوره بقره آیه 67]
قوم گفتند {گفتند: براي ما از پروردگارت بخواه تا برايمان روشن سازد که آن چگونه [گاوي] است! } [سوره بقره آیه 68]
سخت گرفتند و خداوند هم بر آنان سخت گرفت {[موسي] گفت: او (خداوند) ميفرمايد که آن گاوي نه پير و نه جوان است. }[سوره بقره آیه 68]
نه بزرگ و پیر و نه کم سن و سال و بکر و دست نخورده {او (خداوند) ميفرمايد که آن گاوي نه پير و نه جوان است. ميانسالي بين اين [و آن] است. پس آنچه را که فرمان مييابيد، انجام دهيد } [سوره بقره آیه 68]
دایره را بر خود تنگ گرفتند {گفتند: براي ما از پروردگارت بخواه تا برايمان روشن سازد که رنگش چگونه است. }[سوره بقره آیه 69]
و گرنه خداوند درباره رنگ از آنان چیزی نپرسیده و رنگ خاصی را هم بر آنان شرط نکرده بود {[موسي] گفت: او (خداوند) ميفرمايد: آن گاوي زردگون است که رنگش زرد ناب است، بينندگان را شاد ميكند } [سوره بقره آیه 69]
در جلسه ای دربسته گرد آمدند و سپس به سوی موسی برگشتند {گفتند: براي ما از پروردگارت بخواه تا برايمان روشن سازد که آن چگونه [گاوي] است! گاوها بر ما مشتبه شدهاند. و به يقين اگر خدا خواسته باشد ما [به حقيقت امر] راه خواهيم برد } [سوره بقره آیه 70]
به آنان پاسخ داد {[موسي] گفت: او (خداوند) ميفرمايد: آن گاوي است نه رام تا زمين را شيار كند و نه كشتزار را آبياري كند، سالم است. [جز زردي] خالي [از رنگهاي ديگر] در آن نيست. گفتند: اينك [سخني] درست آوردي. پس آن را سر بريدند. حال آنكه به انجام آن [كار] نزديك نبودند } [سوره بقره آیه 71]
پس به دنبال این گاو در شهرها و روستاهای بنی اسرائیل گشتند و با سختی بسیار زیاد و با هزینه کلان آن را به دست آوردند و آن را کشتند و البته نزدیک بود از آنجام آن سرباز زنند. و عضوی از آن را بر بدن مقتول زدند؛ پس به دستور خدا از قبر خود برخاست و ایستاد. موسی گفت: چه کسی تو را کشته است؟ گفت: این فرد {پس گفتيم آن [شخص] را به عضوي از آن [گاو] بزنيد. خداوند مردگان را بدينسان زنده ميكند و نشانههايش را به شما مينماياند تا مگر خرد ورزيد } [سوره بقره آیه 73]
آن گاه که به سرزمین مقدس رسیدند، در آن جا قومی سرکش را یافتند {و هنگامي که موسي به قوم خود گفت: اي قوم من، نعمت خداوند را بر خود ياد كنيد، چون در ميان شما پيامبران قرار داد و شما را فرمانروا ساخت. و چيزي به شما داد که به هيچ كس از جهانيان نداده بود (20)اي قوم من، به سرزمين مقدسي که خداوند براي شما مقرر نموده است، در آييد و پشت مگردانيد که زيانكار خواهيد شد (21) گفتند: اي موسي، بي گمان در آنجا گروهي زورمند هستند و ما هرگز به آنجا در نميآييم تا آنكه [آنان] از آنجا بيرون روند، پس اگر از آنجا خارج شوند، ما در خواهيم آمد (22)} [سوره مائده آیه 22-20] {گفتند: اي موسي، تا هنگامي که در آنجا هستند، هرگز ما به آنجا در نميآييم، پس تو و پروردگارت برو [يد] و جنگ كنيد، که ما همين جا ميمانيم } [سوره مائده آیه 24]
خداوند متعال بزدلی آنان را نکوهش کرده و به سزای ترک جهاد و مخالفت با رسول؛ آنان را در بیابان سرگردان رها کرد. موسی گفت {[موسي] گفت: پروردگارا، من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم. پس بين ما و گروه نافرمان جدايي بينداز } [سوره مائده آیه 25]
خداوند دعای او را اجابت کرد {[خداوند] فرمود: آن [سرزمين] چهل سال بر آنان حرام شده است. در زمين سرگشته ميشوند، پس بر گروه نافرمانان اندوهگين مباش } [سوره مائده آیه 26]
آنان در زمین بدون مقصد روان بودند و شب و روز در حرکت بودند.