"من از خود می پرسیدم: چرا مسلمانان با وجود فقر و عقب ماندگی احساس سعادت و خوشبختی می کنند و این احساس زندگی آنان را پر کرده است؟ و چرا اهل سوئد با وجود رفاه و پیشرفت احساس تیره روزی و بدبختی و تنگی زندگی می کنند؟ وضعیت کشور من سویس نیز این چنین بود و من همین احساس را در آن جا داشتم با وجو این که آن کشوری با درجه رفاه بالاست!! در برابر این وضع خود را نیازمند آن دیدم تا ادیان مشرق زمین را مورد تحقیق قرار بدهم، پس از دین هندویسم آغاز کردم اما از آن خیلی قانع نشدم. شپش به تحقق دین اسلام رو آوردم مخالف نبودن آن با ادیان دیگر مرا به شدت بسوی خود جذب کرد، و اینکه تمام زندگی را در بر می گیرد آن پایان بخش ادیان است و این حقیقتی است که در دل من جای گرفت تا بیشتر در باره این دین خواندم و تحقیقات و من بیشتر و عمیق تر شد"